جدول جو
جدول جو

معنی چوب گز - جستجوی لغت در جدول جو

چوب گز
چوبی باریک به اندازۀ نیم گز یا ۸ گره که با آن پارچه را ذرع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
چوب گز(بِ گَ)
چوبی که بدان پارچه و غیر آن پیمایش کنند. (از غیاث اللغات) (آنندراج). چوبی که بدان چیز و یا جائی را بپیمایند. گز. (ناظم الاطباء). رجوع به چوب ذرع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب گز
تصویر آب گز
آسیب دیده در آب (میوه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب گو
تصویر چرب گو
چرب گفتار، چرب زبان، خوش سخن، برای مثال همی رای زد با یکی چرب گوی / کسی کاو سخن را دهد رنگ وبوی (فردوسی - ۲/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ گَ)
دهی است از دهستان دیجویجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل. در 15هزارگزی باختر اردبیل و 12 هزارگزی شوسۀ مشکین اردبیل واقع شده. 207 تن سکنه دارد. از رود خانه قره چای آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 75 هزارگزی شمال خاوری قاین واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 61 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات و شلغم، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. این ده را در اصطلاح محلی قطارگز نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
که چوب برد. که قطع چوب کند. که چوب از هم جدا کند به اره و جز آن
لغت نامه دهخدا
که پا از چوب دارد،
چوب بلند باریک که ضمائم چوبی با میخ بر آن کوفته شده و این ضمائم محل اتکاء پاهاست و اطفال بر آن برشوند، و براه روند، چوب باریک و درازی که لنگان و پا بریدگان زیر بغل گیرند وبکمک آن راه روند، و آن را چوب زیر بغل هم گویند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قطعه چوبی که بر آن هر دفعه که از کسی چیزی به نسیه خرند خطی یا بریدگی پدید آرند، تا گاه محاسبه آن خطوط و بریدگیها بر دفعات خرید دلیل باشد. قطعه چوبی که چون از بقال و صراف چیزی بوعده بگیرند برای حفظ اعداد خطها بر آن چوب کشند تا وقت ادا موافق آن بدهند همانند:
شاخ گل را خارها باشد بجای چوب خط
آب را گل بسته چون خورده ست از پس میدهد.
وحید (از آنندراج).
نهال خشک هم دارد ثمر در باغ درویشی
کلید مخزن رزق فقیران چوب خط باشد.
وحید (از آنندراج).
و از این عالم است بر چیزی خط کشیدن که افاده معنی حفظ اعداد کند:
کلید مخزن رزق فقیران چوب خط باشد.
وحید (از آنندراج).
می کشم در حساب وعده او
خط ز مژگان همیشه بر دیوار.
آقاشاپور (از آنندراج).
تکه چوبی است که بر آن بی سوادان برای علامت با چاقو خط میزنند و عموماً نانواها و قصابها بخریداران که به نسیه جنس خرند چوب خط میدهند تا هر وقت چیزی میخرند فروشنده بر آن خطی میزند و آخر ماه آن خطها را حساب میکنند. (از فرهنگ نظام). قطعه چوبی متداول مابین بایع و مشتری که بالای آن را پهن کرده تاریخ میگذارند و هرگاه مشتری چیزی از بایع می خرد با کارد یا گزلک خطی بر آن چوب میکند تا نشانه باشد مبلغ و یا مقداری را که در میانۀ خود قرار داده اند. (ناظم الاطباء) ، برای طلب خیرات یا قرض چوبی نزد مسئول ٌ عنه بفرستند و او خطی بر آن کشد و این نشان وعده باشد. (آنندراج) ، چوب باریکی که نوآموزان بدست گیرند و با آن بر سطور کتاب خط برند تا انگشتشان با خطوطکتاب تماس پیدا نکند. گاهی آن را از کاغذ و مقوا کنند و بهمین نام نامند، چوب گدائی. رجوع به ترکیب چوب گدائی شود
لغت نامه دهخدا
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب:
که تابر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
، فراش:
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از قول گز
تصویر قول گز
(درآستارا) گول گز ک راش (گویش گیلکی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور گز
تصویر شور گز
نوعی درخت گز
فرهنگ لغت هوشیار
چوب باریک و دراز که لنگان و یا بریدگان زیر بغل گیرند و بکمک آن راه روند
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای کنه که خصوصا در قهوه خانه های بین شهرستانها و مسافر خانه ها و اماکن عمومی موجود و خطرناک است و به وسیله گزش خود انگل نوعی تب راجعه را وارد بدن انسان می کند غریب گز
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی که بر آن هر دفعه که از کسی چیزی به نسیه خرند خطی یا بردیگی پدید آرند تا گاه محاسبه آن خطوط و بریدگیها بر دفعات خرید دلیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب پا
تصویر چوب پا
عصا
فرهنگ فارسی معین
از بیماری های پوستی که از نیش حشره ای به همین نام پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای هم چون غریب گز که خون انسان را می مکد و فرهنگ نظام
فرهنگ گویش مازندرانی